خدایا با عقوبتت ادبم نکن. خدایا من از مکرت می ترسم، با من مکر نکنی خدا. خدایا من که می دونم هر چی خوبی توی این دنیا هست همهش پیش خودته، تو رو ول کنم برم کجا؟! کجا برم دنبال خوبی؟! خدایا من که می دونم هیچ راه نجاتی غیر خودت ندارم، غیر از تو کی می تونه من رو نجات بده؟
اون کسی که کار خوبی می کنه چی کارهست؟ همهش کمک و لطف خودته، اونی که خلاف میل تو عمل می کنه و پررو میشه و رضایت تو براش مهم نیست، آخرش زیر قدرت خودته. کسی روی حرفت حرف نمی تونه بزنه.
خدای من... پروردگار من... خداجون....
تا همین جا هم که شناختمت خودت من رو آوردی. خودت گفتی از کدوم طرف بیام. خودت صدام کردی. اصلا اگه نبودی من از کجا می دونستم تو کی هستی؟
قربون اون خدایی برم که هر وقت صداش می زنم بلافاصله جوابم رو می ده، اگر چه اون زمانی که اون من رو صدا می زد، کلی معطل می کردم تا بگم بله. قربون اون خدایی که هر وقت یه چیزی ازش می خوام سریع بهم میده ولی اون زمانی که اون از من چیزی میخواست، خسیس بودم.
قربون اون خدایی برم که هر وقت، یه چیزی می خوام و صداش می زنم، خواستم رو برآورده می کنه. هر وقت بخوام باهاش حرف بزنم راحت به خودش می گم، بدون هیچ واسطه و رابطی، در گوشی، خودم و خودش. حاجتم رو بهش می گم و اون هم کارم رو راه می ندازه.
قربون اون خدایی که فقط خودش رو صدا می زنم. اصلا اگه می رفتم سراغ کس دیگه ای، بهم جواب نمی داد. همون خدایی که غیر اون به هیچ کی امید ندارم و اگه به کسی دیگه امید داشتم که نا امیدم می کرد. اون قدر مهربونه، اون قدر بهم احترام می ذاره؛ گفته فقط برم پیش خودش. نگفته برم پیش مردم که خوار و ذلیل بشم.
با این که هیچ نیازی به من نداره بازم با من رفیق می شه. می گه دوستت دارم. قربونش برم اون قدر برای کارهای من صبوری می کنه، اون قدر بهم هیچی نمی گه که انگار اصلا من هیچ خطا و اشتباهی ندارم. اصلا به روم نمی آره.
اینه خدای من. حالا فهمیدی چرا این همه تعریفش رو می کنم. فهمیدی چرا این همه دلم می خواد قربونش برم؟
خدای تو چی؟ اون هم همین طوریه؟